سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایستگاه مشهد، 2 گلدسته و یک گنبد نورانی. قطار به آرامی تلق تلق به ایستگاه می‌رسد.

آقا جان سلام.

قطار به آرامی توقف می‌کند.

پیرزنی در حال پاک کردن اشک‌هایش است.

آقا جان سلام؛ میثمم، همون که پایی نداره تا بدو بدو کنه بیاد سمت ضریحت، همون که خیلی دلش شکسته، آقا جان میثمم همون که خیلی غم داره.

پیرزن ویلچر پسرک را به سمت تاکسی می‌برد.

چهار راه به چهار راه. کوچه به کوچه. خیابان به خیابان. میثم دل می‌دهد به نوای آمده‌ام ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده.

اشک پیرزن که مثل قطرات باران به صورت میثم می‌خورد و رنگین کمان می‌شد.

روبه روی صحن باب الجواد پیاده می‌شوند.

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)، السلام علیک یا ضامن آهو، السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الضعفا.

میثم دلش می‌خواست پر بکشد تا پشت پنجره فولاد. دلش می‌خواست بدو بدو کند و دور حوض به کبوترها دانه بدهد.

دلش می‌خواست ولی نمی‌توانست.

رفت و رفت. آرامِ آرام. چرخ‌های ویلچر تلق تلق. دست‌های پینه بسته پیرزن و پنجره فولاد.

میثم دخیل بسته بود، دلش را به نور. شب شده بود و دراز کشیده بود کنار ویلچرش روی فرش، به سمت آسمان رو به سمت ماه.

پیرزن زیارت نامه آقا را می‌خواند و بعضی وقت‌ها هم به نوه‌ای نگاه می‌کرد که خواب برده بودش به رویاهای شیرینش.

زن زیارت‌نامه می‌خواند و اشک می‌ریخت.

آقا جان، آقاجان....

میثم جان تو پا نداری که بیای به سمت ضریح من، می‌دونم دلت میخواد بدویی. حالا من دویدم به سمت تو پاشو پسرم پاشو زائر من نور چشم من .

آقا... آقا...

اشک می‌ریخت از گوشه چشمان بسته‌اش.

پاشو آقاجان بلند شو بیا به سمت ضریح.

چشمانش که به سمت نور باز شده بود. بلند شد دور خودش را نگاه کرد، عجیب حالی داشت و آرام آرام به ضریح نگاه کرد، دستانش می‌لزید ولی پاهایش نه. آرام آرام دوید و دوید تا سمت نور، تا ضریح.

و جمعیتی که به سوی او می‌دویدند، همه صلوات می‌فرستادند.

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)

==========

نویسنده-حسام الدین شفیعیان


نوشته شده در  جمعه 94/1/7ساعت  12:57 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آخرین یادداشت خوش آمدید
1
2
3
4
5
[عناوین آرشیوشده]