خورشید زنور شما ،تابانست
هر یار که عاشق سفر به خراسانست
از نور شماست که مقدم همه گلباران است
اینجا کبوتران عاشق میشوند
اینجا آسمان رنگش نور است
چون که آقا
علی بن موسی الرضا ست که شاه خراسانست
.............................................................
نامه هایت را به باد بسپار
دلت را به خدا
بنویس مقصدش به آسمانست
پستچی نامه ات کبوتری باشد که رنگش سفید است
صلح را بنویس و از عشق
سفارشی به سمت نور
--------------------------------------------------------------
بیا دلت را کلید کن مصفا کردنش با او
بیا قلبت را ثبت کن سند زدنش با او
بیا روح ات را عاشق کن ،به عشق رسیدنش با او
بیا گل در گلستان شو به بار نشستنش با او
بیا بنده ی عاشق شو به نور رسیدنش با او
..................................................................................
پدر زپسر یک لحظه چشم بستی
باز گشودی و ندیدی پسر
صحن به صحن گردش این دلواپسی
پسر بودو یک ضریح
................................................................................................
من از اسارت می آیم
غریب از دل دشمن می آیم
من از شکنجه گاه از بوی خون می آیم
من از تکریت از ابوغریب می آیم
من از میان لاله ها می آیم
شهید زنده ام گرچه دیر آمده ام
ولی زفراق لاله ها سخت روییده ام
من از مردان آهنین واقعی سخن می گویم
من از روح بلند و صبر می گویم
من از دعاهای گوشه ی سلول می گویم
من از یواشکی ذکر زیر لب می گویم
من از صبر می گویم
من از عشق می گویم
من از آزادی یک اسیر می گویم
//حسام الدین شفیعیان//
پوپولیست های اسیر در تفکر خورده بورژواها
تفکرات چنگ انداخته در نبض دروغ
دروغ های دروغ در دروغ
فلسفه های غربی و تسلسل دروغ ،تفکری زداروین خورانده به نسل خاص
نه شرقی نه غربی،ضلع مقابل درب غربی
خام فروشی پر از خالی
عقاید یک دلقک بر سینماهای باجه پرکن از خالی
و صندلی دنج گوشه ی یک اتاق پر از خالی
و شیشه ی شکسته از عقاید و غرق در نوستالوژی هایی که یک زمان بهترین گوشه ی ذهن مردی هست
که پرتره ی ناتمام صورتی را میکشد که از یادش رفته است
حسام الدین شفیعیان