سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نوشته شده در  چهارشنبه 94/1/5ساعت  11:50 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

سوره ی عصر پیامی به..همه ی عصر ها و نسلها

 

مقدمه..

 

والعصر..

 

قسم به همیشه ی زمان..

 

که میدان آزمون ملتها و تمدنها و اندیشه ها و مکتبها و راهها و رسمها و دین ها و آیین هاست.

 

والعصر..

 

قسم به همیشه ی تاریخ..

 

که جولانگاه گسترده ی تلاشها و کوششها و کشمکش ها و گرایشها و مبارزه ها و پیامها و رهنمودهاست.

 

والعصر..

 

قسم به همیشه ی روزگار..

 

که پهنه ی جدال حق و باطل..عدل و ظلم..نور و ظلمت..خدمت و خیانت..عزت و ذلت..پاکی و پوکی..شرافت و رذالت..مردی و نامردی و ارزش و سود است.

 

آری..قسم به عصر..

 

که همه ی انسانها..در هر عصری و نسلی که باشند..در هر زمینی و زمانی که باشند..و در هر مرحله ای از علم و تمدن و فرقی و تکامل که باشند..بی هیچ تردید در نوعی خسران و نقصان..غبن و ضرر..و کاهش و فرسایش..و ضلالت و گمراهی بسر میبرند مگر..کسانی که پیام این سوره را..با همه ی ویژگیهایش دریابند..و خود را به سلاح ایمان و عمل صالح و حق  و صبر مسلح سازند..و این اصول زندگیساز و نجات بخش و کمال آفرین را ..نه به گونه ای انتزاعی..بل به شکلی منسجم و مرتبط و ارگانیک..بر سر گذشت و سرنوشت خویش حاکمیت بخشند.

 

/عصر نهضت نبوی/

 

والعصر..

 

قسم به عصر نهضت نبوی..که جلوه گاه ایمان و عمل صالح و حق و صبر..در امت نخستین  اسلام ..بود.عصری که مسلمانان پاکدل و پاکباز و پرشور صدر اسلام..پیام زندگیساز و عزت آفرین و کمال بخش این سوره را..با همه ی وجود خویش..دریافتند و در پرتو رهبری همه جانبه ی پیامبر..در مدت بیست و سه سال..یعنی که کمتر از ربع قرنی..توانایی و یارایی آنرا یافتند..که لرزه بر پیکر قدرتهای طاغوتی و امپراطوریهای قدرت طلب و ستم پیشه ی آن روز و روزگار..در شرق و غرب عالم ..بیفکنند.

 

عصری که خود ..نموداری از تحقق عینی پیام و رهنمود این سوره..و شاهدی بر اصالت و حقیقت جهان شمول آن..در مقیاس وسیعتر و گسترده ترست.  و بی جهت نبود که مسلمانان صدر اسلام..در هر ملاقاتی..به هنگام خداحافظی..دستهای خویش را بر یکدیگر می نهادند..و این سوره را بعنوان پیامی همواره زنده و سازنده..برای هم می خواندند و آنگاه از یکدیگر جدا می شدند.

 

عصری که امت مسلمان نخستین ..بر اساس رهنمودهای این سوره..مدینه ی فاضله ای-اگر چه در سرزمینی کوچک -پدید آوردند که ایثار و اخلاص از در و دیوار آن می بارید..

 

و خورشید ایمان..روشنی بخش زندگی و حرکتشان بود..

 

و عمل صالح..کار مدامشان..

 

و توصیه ی به حق..شعارشان..

 

و صبر و مقاومت..وجودشان..

 

تا آنجا که در شهادت ..بر یکدیگر پیشی می گرفتند.. و در اوج تشنگی و عطش..در میدان نبرد..جام آب را به یکدیگر احاله می کردند.

 

تجسمی بودند از کلمه ی توحید.. وتوحید کلمه.

 

نموداری بودند از ایمان و عمل صالح و حق و صبر.

 

تبلوری بودند از برادری و برابری و الفت و محبت و صفا و صداقت و پاکی و صمیمیت و یکرنگی و یکدلی.

 

عصاره ای بودند از سوره ی عصر.

 

و این واقعیت را که دیگر ملتها با هر مرامی و مسلکی و هر دین و آیینی که هستند..در نوعی خسران و نقصان ..بسر میبرند به خوبی و روشنی در می یافتند و می شناختند. و اما این شناخت و دریافت آنان را..بوضوح در سخنان زیبا و عمیق نماینده ی نخستین مهاجرین مسلمان به حبشه..یعنی جعفربن ابیطالب..می بینم که در معرفی چهره ی ناب و سیمای روشن اسلام برای فرمانروای آن کشور و اطرافیانش چه دقیق و گیرا سخن می گوید..

 

و همچنین در توضیح قاطع و صریح آن عرب بدوی پاکدل مسلمان..در برابر فرمانده متفرعن و مغرور سپاه ایران..مشاهده می کنیم..که چگونه در برابر این سوال او..که هدف شما از جهاد و مبارزه چیست؟

 

بیدرنگ با همه ی ایمان و وجودش می گوید که..

 

ما آمده ایم  تا شما را از بندگی بندگان در آوریم و بسوی پرستش الله آن خدای قادر یکتا و بیهمتا دعوت کنیم.. و از جور ادیان رهایتان سازیم و به عدل اسلام فرایتان خوانیم.

 

می بینید که چگونه مسلمانان صدر اسلام..در دوران نهضت نبوی..پیام خداوند را در سوره ی عصر..دریافته بودند..و در پی این دریافت و شناخت ..دیگر مردم دنیای آن روز را ..بروشنی در خسران و نقصان می دیدند و آنها را بندگان بندگان..و گرفتار جور ادیان..می یافتند..و هدف خود را ازدعوت و جهاد..در نجات بخشی آنها از بندگی طاغوتها و رهانیدن آنها از جورو ستم دین ها و آیین ها و خسران های دیگر اعلام می کردند.. و اسلام را بعنوان مکتبی آزادی بخش و نجات دهنده ی انسان از بندگی و بردگی و جور و ستم ..معرفی می نمودند.

 

/عصر حکومت مهدی(عج)/

 

والعصر..

 

قسم به عصر حکومت مهدی..عصر رهایی نهایی انسان..از خسران و نقصان و کاهش و فرسایش.

 

عصر فروریختن همه ی نظامهای سلطه گر و ارزشهای طاغوتی.عصر آزادی راستین انسان از انواع بندگیها و بردگیها و ستم ها و بیدادها.عصر تجلی ایمان و عمل صالح و حق و صبر در امت واحد جهانی.عصر شکوفایی و بالندگی آزاد همه ی استعدادهای انسانی.عصر پیشوایی مستضعفین..وارثین راستین زمین.عصر ورائت و حاکمیت بندگان صالح خداوند..بر پهنه ی زمان.

 

عصر نجات غایی انسان از انواع استبداد ..استثمار..استحمار..استخفات..استعباد و نهایتا استضعاف.

 

عصر رستن راستین انسان از خسران فرهنگی..خسران اقتصادی..خسران اجتماعی..خسران سیاسی..خسران نظامی..خسران انسانی..خسران اخلاقی..و دیگر خسران ها و نقصان ها.

 

عصر/عصاره ها..فشرده ها..سختی ها/

 

والعصر..

 

و اگر عصر را از ریشه ی عصاره بمعنای چکیده و نتیجه بگیریم..در این صورت عصر در رابطه با کلیت مفهوم و پیام سوره تلمیحی زیبا و عمیق به چکیده ی همه ی تجربیات انسانها..و عصاره ی همه ی اندیشه ها و تلاشها و کنجکاویهای بشریت برای رهایی.. و چگونگی رستن راستین از خسران و زیانکاری انسان..خواهد داشت..و در این صورت سوره ی عصر و بویژه واژه ی عصر چنین معنا و مفهومی ..می یابد که..

 

قسم به عصاره ی همه ی اندیشه ها و تلاشهای خالصانه و صادقانه و پاک و مقدسی..که در طول تاریخ..برای رهایی انسان از خسران و زیانکاری صورت گرفته ..و همچنان می گیرد.

 

قسم به چکیده ی تجربیات همه ی آزادگان تاریخ که برای نجات انسان و انسانیت..از خسران و زیانکاری کوشیدند.. و همچنان می کوشند.

 

قسم به حاصل همه ی دستاورد های فرزانگان و اصلاحگران راستین تاریخ که برای آزادی انسان از بندهای خسران تلاش کردند و همچنان می کنند.

 

قسم به همه ی شهیدان تاریخ.. و همه ی شهادتهای زندگی-آفرین و حرکت بخش و حماسه ساز.

 

قسم به همه ی مجاهدان راه حق و مجاهدتهای پیگیر آنها در بستر تاریخ.

 

قسم به همه ی زندانیان آزاده ی اعصار و دردها و رنجهای آنها.

 

قسم به همه ی شکنجه دیدگان راه خدا و شکنجه های توانفرسایی که دیده اند.

 

قسم به همه ی تبعید شدگان راه ایمان و حقیقت..و غربتها و آواره گیهای آنها.

 

قسم به همه ی ناله های از دل برخاسته پدران و مادران و برادران و خواهران و همسران و فرزندان داغدیده ی دلسوخته ی شهیدان.

 

قسم به مظلومیتها و محرومیتهای همه ی محرومین و مستضعفین  روزگاران.

 

قسم به همه ی خونهای بناحق ریخته ی پاکان بر پهنه ی میدان-های تیر و آسفالتهای خیابان ها  و سنگفرشها ی کوچه ها به ضرب شمشیرها و گلوله ها و رگبار مسلسل ها.

 

قسم به مرکب عالمان مسئول که برتر از خون شهیدان ست.و قلم رهروان جاده ی ایمان که رسواگر طاغوتیان در طول روزگاران ست..و بیان خطیبان حقیقت گوی..که افشاگر مظالم ستمگران ست.

 

قسم به  همه  ی ارزشهای بزرگ خدایی و انسانی که در ((لیله القدر))های تاریخ پدیدار گشته اند و پدیدار خواهند گشت.

 

آری..قسم به همه ی اینها که در پیام خداوند با واژه ی پر معنا و پربار ((عصر))مورد قسم خداوندی قرار گرفته است.

 

آری قسم به عصر .با این بار فرهنگی عظیمش..قسم به عصر ..با این معانی شگفت آفرینش..قسم به عصر..با این حقایق مکنونش..قسم به عصر..با این چشم انداز وسیعش..که چه؟

 

که همه ی انسانها در همه ی روزگاران در خسران و زیانکاری غرقند و خود نمی دانندمگر..

 

آری مگر ..آن انسانهایی که به دین خداوندی ((اسلام))ایمان آوردند و عمل صالح و حق و صبر را به معنای راستین آنها تجلی بخشیدند.

 

و دیگران هر که باشند.. و هر جا که باشند.. و با هر مرامی که باشند.. و با هر ادعائی که باشند ..در نوعی خسران و نقصانند. و عینی ترین گواه بر این مدعا..عصر و نسل خودمان ست که از پرحادثه ترین اعصار گذشته ی تاریخ انسان ست.

 

/ان الانسان لفی خسر/

 

ارزشهای وجودیشان چونان بلورهای یخ آب می شود..استعداد هایشان و لحظه لحظه حیاتشان-نا خواسته و نا آگاهانه -هدر می رود..و این خسران و نقصان و کاهش و فرسایش انسان خاص یک عصر و نسل نیست..ویژه ی زمین و زمان معینی نیست..در رابطه با یک دوران مشخص نیست..بلکه این خسران در هر عصری و نسلی..و در هر زمینی و زمانی..تا ظهور مهدی که تجلی گسترده ی ایمان و عمل صالح و حق و صبر در امت واحده ی جهانی در مقیاسی بس وسیع است همچنان مشهود ست.نهایت در هر عصری بگونه ای و در هر نسلی بشکلی.

 

 از..زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان

تاریخ چاپ=1359


نوشته شده در  چهارشنبه 94/1/5ساعت  11:48 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

کرد ابراهیم بر پا کعبه را

قلب توحید جهان و قبله را

کعبه تنها شکل اندر هندسه

شش مربع شش جهت بر تسویه

هست کعبه سمبل ذات خدا

کل اضلاعش بود یکسان ترا

هر کجا که رو بگردانید شما

راست بینید جلوه ی روی خدا

تا که فرمان آمد ابراهیم را

ذبح کن اینک تو اسماعیل را

او اجابت کرد فرمان اله

برد فرزندش بسوی قتلگاه

آمدش شیطان با مکر و ریا

رمی کرد او را سه بار با بانگ لا

پس نهاد تیغ بر گلو فرزند را

تا کند ذبح کودک دلبند را

وحی آمد ای خلیل ماهلا

تو شدی پیروز در این ابتلا

بعد از این از نسل فرزند تو ما

همچنان بیرون کشانیم انبیا

چون که ابراهیم بتها را شکست

هم بت نمرود و شیطان را شکست

هم بت نفس و نهان خویش را

بت شکن شد او زمان خویش را

 

اززنده یا د محمد جواد شفیعیان

............................

یک زمان نمرود مستکبر فخور

برسرش بنهاد تاجی از غرور

برگرفتی او همی تیر و کمان

تا زند با آن خدای آسمان

پس خدا انگیخت ابراهیم را

تا بگیرد از سرش دیهیم را

تا بکوبد جملگی بتهای او

هم فرو بنشاند آن غوغای او

گفت ابراهیم با مردم سخن

دست بردارید از این رسم کهن

این بتان مخلوق دستان شما

کی توانند بود درمان شما

با شما ای مه پرستان همچنین

فاش گویم لا احب الافلین

ماه و خورشید هر دو مخلوق خدا

هر یکی سوی خدا ما را هدی

چون که او بتهایشان را زد شکست

کینه اش اندر دل ایشان نشست

آتشی افروختند نمرودیان

آتشی از جهل و خشم و کینه شان

تا بسوزانند خلیل الله را

دوستدار و مخلص الله را

کرد آتش را بر او سرد و سلام

کرد بر نمرود حجت را تمام

دادفرمان پشه ای را که بگیر

جان این مستکبر نادان پیر

رفت ابراهیم بسوی دلستان

جانب مکه بهمراه کسان

برد هاجر را و اسماعیل را

تا چه فرماید خدا جبرییل را

پس فرود آمد در آن صحرای داغ

نی نشان از آب و باد و باغ و راغ

بود کودک تشنه و هل هل زنان

بود هاجر در پی آبی دوان

تا بیابد جرعه ی آبی در آن

تا بریزد کودکش را در دهان

ناگهان جوشید او را زیر پا

چشمه ی آب زلالی دیر پا

چشمه ی زمزم در آن صحرای داغ

بهتر از هر بوستان و باغ و راغ

 .................................................

یک زمان نوح نبی فریاد کرد

نهصد و پنجاه سال ارشاد کرد

نهصد و پنجاه سال روشنگری

این چنین ست شیوه پیغمبری

وحی آمد که تو نوح ارشاد بس

بهر این نامردمان فریاد بس

حجت خود را تو کردی آشکار

کار ایشان را تو بر ما واگذار

تا بگیرد قهر ما دامان شان

پس فرو کوبد بهم طوفان شان

نوح و یارانش روزان و شبان

یکدل و یکرنگ با ایمان و جان

کرد کشتی همچو ماهی روان

اندرونش مرد و زن ..پیر و جوان

نوح را فرزند نااهلی بدی

گرچه او را بود فرزند خودی

نوح گفتا ای خدای مهربان

هست فرقی بین او با دیگران

وحی آمد نی چه فرقی با دیگران

جمله یکسانند زی من بندگان

لیس من اهلک گرچه اهل تو

نیست صالح گرچه صالح اصل تو

برد کشتی مردمان اهل را

وانهاد آن غرقه گان جهل را

.....................................................

 آدم تا خاتم-از زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان/

........................................................

همچنان بگذشت تاریخ و زمان

تا بیامد خاتم پیغمبران

عصر او"عصر رسوم جاهلی

روزگار شرک و ظلم و کاهلی

عصر تبعیض و فساد و جهل ننگ

عصر تشویش و فغان و فقر جنگ

دائما کسری و قیصر در ستیز

جمله اقوام در جنگ و گریز

نی نشان از آتن و سقراطیان

نی از افلاطون و از مشائیان

سرزمین مکه جای مشرکان

خانه ی توحید ماوای بتان

در شبان تیره و تار زمان

شد فروزان اختری در آسمان

اختری تابان به شب همچون ذهب

بردمید از آمنه بنت وهب

شد عیان در آسمان مکیان

زو منور هم زمین و هم زمان

همچنان در آسمان او شد روان

تا فرود آمد بر نوشیروان

خورد بر کاخ مدائن سهمگین

گوشه ای زایوان آن نقش زمین

همچنین زی فارس آمد آن سروش

آتش آتشکده زآن شد خموش

هم فرود آمد در آن هنگام خواب

خشک شد دریاچه ساوه زآب

کاخ و آتشگاه و دریاچه نگر

سمبلی اززور و از تزویر و زر

آن زمان کاخ مدائن جای زور

کرده بر مستضعفان کبر و غرور

بود آتشگه زتزویر و ریا

بود موبد حامی جور و جفا

کردی از دریاچه ساوه گذر

کشتی ابراهیم ارباب زر

این چنین شد زاده ی بنت وهب

 

یار محرومان و خصم بولهب

..........................................

کرد پیغمبر عزیمت مکه را

قلب توحید جهان و کعبه را

با هزاران مسلم پاک و غیور

با توکل بر خداوند غفور

رفت بیرون از مدینه با سپاه

در پناه و سایه لطف اله

پا نهاد بر دوش پیغمبر ولی

او که باشد بعد پیغمبر ولی

جملگی بتهای کعبه او شکست

بند شرک و کفر را از هم گسست

بعد آن بر بام کعبه شد بلال

او که بودی مظهر صدق و کمال

بانگ زیبای اذان را ساز کرد

نغمه ی توحید را آواز کرد

گرد کعبه کافران در انتظار

تاچه فرماید رسول کردگار

جملگی در ترس و لرز اضطراب

همچو سایه بر فراز موج آب

داد پیغمبر به آنان این نوید

جمله آزادید بسوی حق روید

پس منادی داد مردم را خبر

این خبر از جانب خیر البشر

بیت بوسفیان باشد این زمان

مرشما را خانه ی امن و امان

طشت آبی را بیاورده میان

بهر بیعت با زنان مکیان

تا نگه دارند راه و رسم دین

دست بردارند از هر خشم وکین

کافران از صبر او اندر شگفت

 

فتح مکه این چنین صورت گرفت

...............................

پس پیمبر گفت با آن بندیان

هست ایا مرشما را در میان

کوبیاموزد خط و خامه را

بهرده مسلم کتاب و نامه را

پس کنم آزاد او را بیدرنگ

گرچه با ما آمده ازراه جنگ

خط و آزادی در آن همسنگ بین

علم و حریت در آن همرنگ بین

این چنین است شیوه ی آیین ما

شیوه ی پیغمبر و هم دین ما

گفت پیغمبر که دانش را طلب

گربه چین باشد نباشد در حلب

کسب دانش بهر مسلم واجب است

جهل او را سوی حق چون حاجب است.

 

 

دامن کوه احد سال دگر

شاهد جنگ قوای خیر وشر

گفت پیغمبر به یارانی زخود

حافظ این تنگه باشید در احد

هان مباداتنگه را کرده رها

تانیاید دشمن ما از قفا

کرده آهنگ هزیمت کافران

خواب غفلت آمده برناظران

مسلمین سرگرم در میدان جنگ

گشته مشغول غنایم بیدرنگ

بار دیگر کافران گشته روان

چون حرامی که زند بر کاروان

عرصه را بر مومنان آورده تنگ

تا بگیرند انتقام خود به جنگ

پس شهادت یافت حمزه آن بزرگ

 

آن مسلمان سلحشور سترگ

..............................................

چون محمد زاده شد یک ساله شد

پس حلیمه از برایش دایه شد

برد او را سوی صحرا و دیار

شد برایش دایه و غمخوار و یار

دید از کودک صفای دیگری

برکت و مهر و وفای دیگری

همچنان او را بجانش دایه شد

تا که کودک همچنان پنج ساله شد

داد کودک را به مادر کو زجان

گریه می کن از فراقش در نهان

رفت مادر از برش سال دگر

گرچه از سررفته بودی ش پدر

گشت عبدلمطلب او را کفیل

بود تا هشت سالگی او را وکیل

پس ابوطالب عم آنجناب

قیم او گشت تا دور شباب

بس امانتداربودی حضرتش

زین بدی نامش امین و شهرتش

چون خدیجه نام نیک او شنید

مصطفی را صاحب اکرام دید

کرد او را محرم اموال خود

کار و بار خویش دست او سپرد

همچنین گفتا خدیجه با غلام

که بیاور از محمد تو پیام

در سفر آنچه تو دیدی زین جوان

بهر من گو گفتنی های نهان

چون محمد بازگشتی از سفر

آن غلام دادی به خاتون این خبر

که کبیر اراهب نسطوریان

در میان راه دیدی این جوان

کرد راهب گریه از دیدار او

گریه ای از شوق و ذوق و آرزو

گفت حقا کاین همان آزاده است

مژده ی او را مسیحا داده است

جلوه حق ست نور عین او

هم نشان در واسط کتفین او

چون خدیجه این خبر از او شنید

پاکی روح محمد را بدید

داد پاسخ مصطفای خویش را

خواستگار باوفای خویش را

............................................

همچنان میرفت در غار حرا

جانب حق در نماز و در دعا

تا جوانی رفت و او چل ساله شد

در تب عشق خدا چون لاله شد

وحی آمد کای محمد هان بخوان

نام آن پروردگار انس و جان

گفت من خواندن ندانم ای سروش

این همی داند خدای راز پوش

باز گفتنش بار دیگر هان بخوان

تو رسولی از خداوند جهان

او به خانه آمدی در تاب و تب

ساکت و حیران فروبسته دولب

پس عرق بر صورتش چون جوی آب

جامه ای پیچیدی و رفتن بخواب

ناگهان آمد دوباره آن سروش

که بپاخیز و بترسان سخت کوش

تا سه سالی دعوت او در نهان

تا به فرمان خدا کردی عیان

مجلسی آراست از صدق و صفا

کرد دعوت از عشیره مصطفی

گفت با خویشان که این دین من ست

راه و رسم حق و آیین من ست

جز خدای پاک بی همتای فرد

کاین جهان را او چنین بنیاد کرد

نیست غیر او خدایی در جهان

مابقی مخلوق و زی او بندگان

من نیم جز بنده ای همچون شما

وحی می آید مرا از آن خدا

هر که اینک او مرا یاری کند

در ره حق او وفاداری کند

هست بی شک او مرا همچون وزیر

بعد من باشد شما را او امیر

جملگی خاموش و سرهاشان بزیر

تو بگفتی ناشنیده این حقیر

ناگهان برخاستی از آن میان

کودکی شیرین زبان و با کیان

گفت اینک من ترا یاری کنم

تا دم آخر وفاداری کنم

من نمی گویم سخن کردار من

راست گرداند همی گفتار من

عاقبت آن مشرکان از فرط خشم

دوخته برجان پیغمبر دوچشم

آمدی از هر قبیله یک جوان

جانب بیت پیمبر پادوان

برکشیده تیر آخر از کمان

بهر جان آن رسول مهربان

کرد هجرت زی مدینه مصطفی

خفته در بستر بجایش مرتضی

هست هجرت موجب رشد و کمال

هست هجرت موجب مجد و جمال

هست هجرت نقطه ی عطف هدف

هست هجرت سرگشای صد صدف

هست هجرت باعث پرواز جان

سوی جانان میبرد صاحبدلان

مکیان از دین او "رو تافته

اوس و خزرج سوی او بشتافته

تا برای یاری آن نازنین

باز خوانندش زی آن سرزمین

گر خدا بندد دری از حکمتش

باز بگشاید دری ازرحمتش

زی مدینه آن نبی از فرط جور

میرود با همرهش از غار ثور

آمده انصار با آغوش باز

 

پیشباز آن نبی با برگ و ساز

 


مثنوی از آدم تا خاتم/زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان/

 


نوشته شده در  چهارشنبه 94/1/5ساعت  11:46 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

از آدم تا خاتم

بشنو تاریخت ..حکایت می کند

از غم دوران شکایت می کند

کز نخستین دم..که آدم شد..پدید

قصه های تلخ و شیرین آفرید

بود آدم در بهشت..آرام و رام

می زدی گام همچو کبک خوشخرام

می وزید باد بهاران در برش

سایه های بید مجنون..بر سرش

زیر پایش..مخمل سبز چمن

پیش دستش..دسته های یاسمن

در کنارش چشمه های خوشگوار

در جوارش رشته های جویبار

بر فرازش طوطیان و بلبلان

از میان شاخساران..نغمه خوان

 

مر ملائک را خطاب آمد که من

خلق خواهم کرد خلقی این زمن

او خلیفه ی من بود اندر زمین

بر همه مخلوق من باشد مهین

پس ملائک ..جملگی گفتند ما

حمد می گوییم ترا اندر سما

او کند سفک دماء و هم فساد

پیش گیرد..شیوه ی کفر و عناد

گفت..رازی هست..اندر این هما

راز آنرا من بدانم ..نی شما

راست کردی قالبش را در زمان

پس دمید از روح خود ..در قلب آن

گفت..ملائک را که آنک اسجدوا

جملگی تان سجده برده پیش او

جملگی شان..سجده کرده..بی امان

غیر ابلیس..کو ابا کردی از آن

گفت..من از آتشم..او از لجن

خلقت او نیستی..برتر زمن

پس ابا کردی و استکبار او

ارزش خود را ..نمودی خوار او

او..بدیدی قالب آدم عیان

او ..ندیدی قلب  را در آن میان

او..گل آدم بدیدی..نی دلش

او تنش دیدی..ندیدی منزلش

او..تراب و طین و صلصالش بدید

او..نفخت فیه من روحی ندید

او..بدیدی پایگاه سافلین

او..ندیدی جایگاه عارفین

این گل خشک ترک خورده مبین

آن ((گل)) شاداب جان او ببین

او..بدیدی صورت قابیلیان

او..ندیدی سیرت هابیلیان

او..بدیدی کبر نمرود شمن

او..ندیدی آن خلیل بت شکن


نوشته شده در  چهارشنبه 94/1/5ساعت  11:41 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

((قدر انسان))

خیز ای انسان از این خواب گران

جانب دنیای بیداری بران

در شب قدری تو قدر خود شناس

قدرت پنهان و بدر خود شناس

تا به کی غافل زقدر خویشتن

تا به کی سافل زصدر خویشتن

ای فراتر از ملک پرواز کن

بند خود خواهی زجانت باز کن

در شبی آرام و رویائی نشین

با نگاهی پاک و دریایی ببین

در میان آینه آدم نگر

اوج او در حضرت خاتم نگر

بس ملائک آمده سر جمع او

همچو پروانه به دور شمع او

ایستاده بر بلندای زمان

زیر آبی بلند آسمان

سر بلند و با شکوه و قهرمان

آمده بیرون از هر امتحان

علم الا سما ء را نیکو گرفت

پاسخش آورد ملک را در شگفت

پس ملائک جملگی در پیش او

نازل و ساجد نگر بر خویش او

هان کنون باید تو چون آدم شوی

همره معراج با خاتم شوی

ای مقام قاب قوسین ت مجال

هان مده از دست حظ این کمال

گر شناسی تو شبی قدر وجود

بس ملک آرد به سوی تو سجود

چون شب قدرت دگرگون حال شد

بهتر از هشتاد و اندی سال شد

آن شبت تا مطلع الفجرت سلام

پس سخن کوتاه باید و السلام

((شعر از زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان))


نوشته شده در  چهارشنبه 94/1/5ساعت  11:39 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آخرین یادداشت خوش آمدید
1
2
3
4
5
[عناوین آرشیوشده]